یکصدمین سالگرد مشروطیت
امروز ۱۴ مرداد ۱۳۸۵ مصادف است با یکصدمین سالگرد صدور فرمان مشروطیت.نهضتی که صد سال پیش با شهادت عبدالحمید وفسی اولین شهید مشروطیت به نقطه عطف خود رسید. به همین مناسبت امروز و فردا کنگره ای دو روزه در تهران برگزار می شود. روزنامه وزین شرق نیز ویژه نامه ای ۶۴ صفحه ای با عنوان گاه شمار تاریخ صدساله ایران (صد سال مشروطه خواهی) منتشر کرده است.اطلاعات بسیار کامل و جامعی در خصوص نهضت مشروطه را می توانید در سایت ایران یکصد سال پس از مشروطیت ملاحظه نمایید.
در این پست مطلبی از این سایت که مربوط به تاریخ و چگونگی شهادت عبدالحمید وفسی است را می آوریم:
۱۹ تير ۱۲۸۵
عين الدوله سومين مرحله از تصميمات خود را به مرحله اجرا گذاشت. او مانند تمام مستبدين كه فكر مى كنند با گرفتن و بازداشت كردن به بقايشان افزوده مى شود تصميم گرفت وعاظ و سخنوران را بازداشت و روانه زندان و يا به نقاط دوردست تبعيد كند.
صبح امروز دسته اى از قشون به رهبرى احمدخان ياور، در كوى سرپولك دور حاج شيخ محمد واعظ را گرفته و با بازداشت وى او را به سمت منزل عين الدوله حركت دادند، با آنكه شيخ محمد به احمدخان ياور تذكر داده بود كه اگر مرا اينگونه تحت الحفظ ببريد در شهر بلوا خواهد شد و پيشنهاد كرده بود كه خود از جلو و سربازان از پشت سر او حركت كنند و به هر جا كه آنها مى گويند بدون سروصدا بروند اما احمدخان ياور به سربازان خود دستور داد او را تحت الحفظ به منزل عين الدوله ببرند.
طلاب از موضوع آگاه شدند و دور سربازها حلقه زدند. احمدخان نيز كه نمى خواست درگير شود شيخ محمد را در قراولخانه اى كه در آن نزديكى بود محبوس كرد تا مردم متفرق شوند سپس وى را به سمت جايگاه عين الدوله ببرند. وقتى خبر به بهبهانى رسيد او پسر خود را به واسطه براى رهانيدن شيخ محمد فرستاد اما كارساز نبود و احمدخان به اقدام خود اصرار مى ورزيد.
هر لحظه به تعداد مردم افزوده مى شد و كنترل قراولخانه مشكل تر مى شد. مرحوم الديب الذاكرين كرمانى خود به جلو راه افتاد و مردم را نيز تحريك به شورش و حمله به قراولخانه كرد. مردم به قراولخانه حمله كرده و شيخ محمد را از حبس رهانيدند.
احمدخان به سربازان فرمان شليك داد. بعد از چند بار شليك هوايى توسط سربازان يك تير به ران الديب الذاكرين خورد ولى وى با اين حال شيخ محمد را از آن ميان نجات داد و خود نيز خارج شد.
سيدعبدالحميد نامى كه از درس آقاميرزا محمدتقى مجتهد گيلانى با جمعى از طلاب ديگر بازمى گشت با مشاهده اين صحنه به احمدخان معترض شد و گفت: «مگر تو مسلمان نيستى، چرا امر به شليك دادى؟ مگر اينها مسلمان نيستند، مگر اين اديب نوكر سيدالشهدا نيست كه در خون خود مى غلتد؟...»
احمدخان كه از فرار شيخ محمد به شدت عصبانى بود، با شنيدن اين سخنان بر عصبانيتش افزوده شد و اسلحه اى را به سمت وى نشانه گرفت و گلوله اى به طرف سينه وى شليك كرد و سيد مظلوم با همان يك تير در جا افتاد. مردم بدن او را برداشته و به مسجد معمارباشى بردند و او در حالى كه طلب آب كرده بود قبل از رسيدن آب با لب تشنه دارفانى را وداع گفت. طبق روال دولتيان آن روزها، سربازان ريختند و جنازه را با خود بردند تا مستمسكى دست مردم براى شورش نباشد.
ميرزاسيدجعفر صدرالعلما يكى از بزرگترين مراجع مذهبى آن دوران با عده زيادى از طلاب به مسجد آمدند و جنازه را از سربازها گرفته و به مسجد جامع نزد آقاى بهبهانى بردند. خبر به بازار رسيد، مغازه هاى بازارهاى شهر بسته شد.
آقايان علما هر كدام با طلاب و نفرات زيادى از نزديكان به مسجد مى رسيدند. حاج شيخ فضل الله كه تا آن روز كمتر به اين اجتماعات مى پيوست، به نوشته ناظم الاسلام در ص ۴۸۱ تاريخ بيدارى «با كوكبه و جلال همراه عده اى از مردم محله سنگلج وارد مسجد جامع شد.» مرحوم طباطبايى نيز كه به مسجد عبدالحسين رفته بود، وقتى فهميد همه در مسجد جامع گرد آمده اند، حوالى ظهر به مسجد جامع رفتند و طى سخنرانى ضمن دعوت مردم به اتحاد و همدلى چنين گفتند: «بغض و كينه و اغراض شخصيه را كنار گذارده، در زير لواى اتحاد و توحيد در اين دوره سلطنت كه وزراى خائن و پادشاه رئوف و مهربان و مايل به معدلت و مساوات است... قانون معدلت را دائر كنيم.» آقايان ديگر اصرار به بركنارى عين الدوله داشتند كه آقاى طباطبايى گفتند: «اگر عدالتخانه را برپا كنيم ديگر عين الدوله داخل آدمى نيست.»
در آن روز همه در مسجد ماندند و دور جنازه سيدعبدالحميد كه در وسط مسجد بود به سينه زنى و عزادارى پرداختند و بعضى نيز به شهر رفتند تا علما و روحانيون ديگر را به مسجد بياورند. با آمدن هر يك از آقايان مدارس مذهبى آن محل نيز تعطيل و طلاب و كسبه آن نيز به دنبال آقايان به مسجد مى آمدند.
منابع :
ناظم الاسلام، تاريخ بيدارى، بخش اول،
ص ۴۷۸- ۴۸۲ و ص ۱۸۸ الى ۱۹۳
احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص ۹۵
يحيى دولت آبادى، حيات يحيى، جلد دوم، ص ۶۶
عين الدوله سومين مرحله از تصميمات خود را به مرحله اجرا گذاشت. او مانند تمام مستبدين كه فكر مى كنند با گرفتن و بازداشت كردن به بقايشان افزوده مى شود تصميم گرفت وعاظ و سخنوران را بازداشت و روانه زندان و يا به نقاط دوردست تبعيد كند.
صبح امروز دسته اى از قشون به رهبرى احمدخان ياور، در كوى سرپولك دور حاج شيخ محمد واعظ را گرفته و با بازداشت وى او را به سمت منزل عين الدوله حركت دادند، با آنكه شيخ محمد به احمدخان ياور تذكر داده بود كه اگر مرا اينگونه تحت الحفظ ببريد در شهر بلوا خواهد شد و پيشنهاد كرده بود كه خود از جلو و سربازان از پشت سر او حركت كنند و به هر جا كه آنها مى گويند بدون سروصدا بروند اما احمدخان ياور به سربازان خود دستور داد او را تحت الحفظ به منزل عين الدوله ببرند.
طلاب از موضوع آگاه شدند و دور سربازها حلقه زدند. احمدخان نيز كه نمى خواست درگير شود شيخ محمد را در قراولخانه اى كه در آن نزديكى بود محبوس كرد تا مردم متفرق شوند سپس وى را به سمت جايگاه عين الدوله ببرند. وقتى خبر به بهبهانى رسيد او پسر خود را به واسطه براى رهانيدن شيخ محمد فرستاد اما كارساز نبود و احمدخان به اقدام خود اصرار مى ورزيد.
هر لحظه به تعداد مردم افزوده مى شد و كنترل قراولخانه مشكل تر مى شد. مرحوم الديب الذاكرين كرمانى خود به جلو راه افتاد و مردم را نيز تحريك به شورش و حمله به قراولخانه كرد. مردم به قراولخانه حمله كرده و شيخ محمد را از حبس رهانيدند.
احمدخان به سربازان فرمان شليك داد. بعد از چند بار شليك هوايى توسط سربازان يك تير به ران الديب الذاكرين خورد ولى وى با اين حال شيخ محمد را از آن ميان نجات داد و خود نيز خارج شد.
سيدعبدالحميد نامى كه از درس آقاميرزا محمدتقى مجتهد گيلانى با جمعى از طلاب ديگر بازمى گشت با مشاهده اين صحنه به احمدخان معترض شد و گفت: «مگر تو مسلمان نيستى، چرا امر به شليك دادى؟ مگر اينها مسلمان نيستند، مگر اين اديب نوكر سيدالشهدا نيست كه در خون خود مى غلتد؟...»
احمدخان كه از فرار شيخ محمد به شدت عصبانى بود، با شنيدن اين سخنان بر عصبانيتش افزوده شد و اسلحه اى را به سمت وى نشانه گرفت و گلوله اى به طرف سينه وى شليك كرد و سيد مظلوم با همان يك تير در جا افتاد. مردم بدن او را برداشته و به مسجد معمارباشى بردند و او در حالى كه طلب آب كرده بود قبل از رسيدن آب با لب تشنه دارفانى را وداع گفت. طبق روال دولتيان آن روزها، سربازان ريختند و جنازه را با خود بردند تا مستمسكى دست مردم براى شورش نباشد.
ميرزاسيدجعفر صدرالعلما يكى از بزرگترين مراجع مذهبى آن دوران با عده زيادى از طلاب به مسجد آمدند و جنازه را از سربازها گرفته و به مسجد جامع نزد آقاى بهبهانى بردند. خبر به بازار رسيد، مغازه هاى بازارهاى شهر بسته شد.
آقايان علما هر كدام با طلاب و نفرات زيادى از نزديكان به مسجد مى رسيدند. حاج شيخ فضل الله كه تا آن روز كمتر به اين اجتماعات مى پيوست، به نوشته ناظم الاسلام در ص ۴۸۱ تاريخ بيدارى «با كوكبه و جلال همراه عده اى از مردم محله سنگلج وارد مسجد جامع شد.» مرحوم طباطبايى نيز كه به مسجد عبدالحسين رفته بود، وقتى فهميد همه در مسجد جامع گرد آمده اند، حوالى ظهر به مسجد جامع رفتند و طى سخنرانى ضمن دعوت مردم به اتحاد و همدلى چنين گفتند: «بغض و كينه و اغراض شخصيه را كنار گذارده، در زير لواى اتحاد و توحيد در اين دوره سلطنت كه وزراى خائن و پادشاه رئوف و مهربان و مايل به معدلت و مساوات است... قانون معدلت را دائر كنيم.» آقايان ديگر اصرار به بركنارى عين الدوله داشتند كه آقاى طباطبايى گفتند: «اگر عدالتخانه را برپا كنيم ديگر عين الدوله داخل آدمى نيست.»
در آن روز همه در مسجد ماندند و دور جنازه سيدعبدالحميد كه در وسط مسجد بود به سينه زنى و عزادارى پرداختند و بعضى نيز به شهر رفتند تا علما و روحانيون ديگر را به مسجد بياورند. با آمدن هر يك از آقايان مدارس مذهبى آن محل نيز تعطيل و طلاب و كسبه آن نيز به دنبال آقايان به مسجد مى آمدند.
منابع :
ناظم الاسلام، تاريخ بيدارى، بخش اول،
ص ۴۷۸- ۴۸۲ و ص ۱۸۸ الى ۱۹۳
احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص ۹۵
يحيى دولت آبادى، حيات يحيى، جلد دوم، ص ۶۶
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۸۵ ساعت 15:41 توسط احمد
|